موضوعات این مطلب :
نوشته های عاشقانه
,
داستان دختر احساسی و پسر مرد
Emotional-story-of-a-girl-and-boy
دختر :هه هه هه
پسر:چرامیخندی
دختر:به تومیخندم
پسر:یادته اون روزتوخونمون افتاده بودی به پام
التماس میکردی تا کاریت نکنم و به هیشکی نگم کاراتو؟بعد الان به من میخندی؟
دختر:هه هه هه من با حرفام خرت کردم،
پسر:من خام حرفات نشدم وقتی میتونستم آبروتوببرم
یاد ناموسم افتادم فکرکردم اگه یه روزی ناموسم تو این موقعیت گیرکنه چی میشه،
دلم سوخت باهات کاری نکردم
دختر:خفه شو اسکول،همش ادعایی،
مال این صحبتا نیستی،توبی عرضه ای
پسر:آره توراست میگی من بی عرضه ام،خدافظ
1سال بعد
•
•
•
بقیه این داستان را در ادامه مطلب ببینید...